خخخخ
بالا سر عموی ما تا 13 سالگی 3 دست لباس میذاشتن. هر چند ساعت یه بار، برای نماز شب که بلند میشد، یه دست لباساشم عوض میکرد ! فقط برای این که تمیز تر باشه لباسش !!!!! من گفتم و شما هم باور کردید!!
آقا یه روز بابا بزرگ ما به این عمومون گفت جون هرکی دوست داری یه امشبه که مهمون داریمو آبرو داری کن. اگه امشب توی رختخوابت بارون نیاد، فردا برات دوچرخه میخرم. شب میخوابه. بیدار میشه میبینه که بارون نیومده. میره به پدر بزرگم میگه بارون نیومد. بریم دوچرخه بگیریم. آقا میخرن و میارن. دم در میبینن که از در تو نمیاد دوچرخهه. بابا بزرگ میگه برو رو پشت بوم یه طناب بردار بکشش بالا. عموم میره تا میاد بکشه بالا میبینه یه نفر داره با بابابزرگش دعوا میکنه میخواد دوچرخه رو بگیره... آقا بابا بزرگه داد میزنه : شماره 1 رو ول کن روش تا ولمون کنه! بعد عموی من...!!!! میبینه یارو ول کن نیست. بابابزرگ میگه: فایده نداره شماره 2 رو شل کن روش بلکه ول کنه!!! آقا شماره 2 رو هم خالی میکنه ........................
یه دفعه از خواب میپره میبینه که هم سیل اومده ، هم آتشفشان، و هم زلزله !!!!!!
... و اینگونه بود که فامیل ما تا 2 سال به این خواب و این جریان میخندیدند ....
- ۹۴/۰۳/۰۷